Monarchy part : 25

درها باز شد زنی با موهای مجعد تیره وارد شد. او چشمان آبی داشت که شکل صورت الماسی او را تحسین می کرد. در واقع او زیبا بود. بلافاصله فهمیدم او کیست او بود
¤ پرنسس آیلا
مارکو با خوشحالی و لبخند میگوید
خم میشود تا گونه او را ببوسد در حین پاسخ دادن به مارکو چشمانش را به سمت مارکو چرخاند او به سمت پادشاه برمی گردد در حالی که او را به آرامی اسکن میکرد چشمانش روشن شد
با لحنی کسل کننده و لبخندی ساختگی میگوید:
_ آیلا خوش اومدی
به او تعظیم میکند
$ ممنون اعلیحضرت بعد از اینکه بعد از تمام نامه هایم یک کلمه از شما نشنیدم ترسیدم مرا فراموش کرده باشید
با دیدن چشمانش را می چرخاند. به نظر می رسد که او به او بی علاقه است که منطقی است زیرا او قبلاً با مارکو بوده است
به نظر میرسید آیلا از حالت بی حرمانه اش نسبت به او ناراحت نشده بود. او به سمت مارکو میچرخد که بازوی او را از میان بازوی او قلاب میکند و او را به سمت بالا اتاق مهمان می برد بسیاری از خدمتکاران او پشت سر او هستند. او متوجه چیزی می شود به طور غیر منتظره به سمت من می چرخد
$ تهیونگ کی خدمتکار گرفتی؟ منظورم اینه که میدونم که خدمتکار داری اما من تا به حال این یکی رو در حضور تو ندیده ام.
او با تعجب به من نگاه میکند سپس این حالت به حالت حسادت تبدیل می شود که او به سرعت با لبخند پنهان میکند
_ او خدمتکار اتاق من است. مشکل؟
سرش را به پهلو خم میکند
می شود که او به سرعت با لبخند پنهان میکند
آیلا آرام میخندد «نه»، سپس قبل از اینکه به سمت بالا به اتاق مهمان ادامه دهد به من نگاه میکند
" مشکل او چیست؟"
مهمانان بیشتری در طول شب وارد میشوند. آنها در سالن بزرگ نشسته بودند و همه با هم صحبت میکردند همه لباس ها و کت و شلوارهای زیبایی پوشیدند که همگی تکه ای از کشورشان را نشان می داد
پادشاه از تخت خود بر سر میز خود برخاست گفتگوها بلافاصله قطع شد میتوانستی صدای ریزش پین را بشنوی آنقدر ساکت بود
_ از همه شما برای آمدن به این جشن متشکرم لطفا از همه چیزهایی که ارائه میدهم لذت ببرید
او اعلام میکند انبوه مردم در حالی که جام خود را بالا گرفته بودند از روی صندلیهای خود برخاستند و یکصدا گفتند دورد به پادشاه
غذا را سرو کردیم و دمنوش را داخل جام می ریزیم پس از آن همه ما منتظر ماندیم تا آنها برای خدمت به دوره بعدی تمام شوند
در طول مدت غذا پرنسس آیلا را میدیدم که هر چند وقت یکبار به من نگاه میکند خیره شدن او با نگاهی شدید به من واقعاً ناراحتم کرد چرا اینطوری به من خیره شده؟

های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
دیدگاه ها (۶)

Monarchy part : 26

Monarchy part : ۲۷

Monarchy part : 24

Monarchy part : 23

صحنه;پارت دوازدهم

رمان مرگ زندگی پارت ¹²³به من اشاره کرد که بیرون بروم. در آن ...

صحنه پارت دهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط